تنهای شب
باز دیشب
که دلم تنگ تو بود
برلب جوی بزرگ
زتو بد می گفتم:
که ندانستی من
بوی این گندم را
به یه دنیا...
به همه عطر خوش عالم هستی...
نخواهم بخشید.
وچه ساده..
وچه آرام...
گذر میکنی از عشق مسلمانی من...!
آره اینبار زتو بد گفتم.......
ماه زیبا شده بود
مرد بیدار شب آهسته گریست
آب لرزید و کبوتر خندید
ودرآن سوی دگرعلفی میرقصید
و شقایق میگفت:
تو چقدر تنهائی
_________________
گاهی دلت میخواد بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل
چیزی شده???!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی
و با لبخندی سرد میگی نه هیچی....
_________________
موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسبها: تنهای شب , ,